📜 نقل داستان مرد چوپان
📜 نقل داستان مرد چوپان ....
من مرد چوپانم ....
نقل رویداد از زبان زنده یاد حاج علیرضا ابراهیمی #کتولی....فرزند مرحوم الله وردی ....
📌نقل شد که در دوره ای در یکی از مناطق کتول که پسر جوانی بود بنام #بخشعلی که از سنین کودکی کمک بدست پدرو خانواده اش بود شغل اصلی پدرش دامداری بود گله گوسفندی داشتند و این پسر هم از سنین کودکی علاقه مند به دام و گله گوسفند پدرش بود.
همش به همراه پدرش بدنبال گلّه می رفت یه پسر زرنگی بود و خیلی هم علاقه به گوسفند داشت وقتی صبح زود پدرش می رفت بدنبال گله پسر زود از خواب بیدار می شد و به دنبال پدر حرکت می کرد با این که سن کمی هم داشت به دنبال پدر همراه گله می رفت کم کم بزرگ شد و برای خودش جوانی رشید و مردی شد.
خلاصه که کم کم همراه گله پدر که بود چون زرنگ هم بود برای خودش هم چند راس گوسفند جمع آوری کرد و برای خودش هم گوسفند داشت ...
دیگه گوسفندهای بخشعلی زیاد شد تا شد یه دامدار حسابی گله گوسفندهاش زیاد شدند.
گوسفندهاش با گوسفندهای پدرش یک جا بودن دیگه بخشعلی موقع ازدواجش شد و با دختری بنام #فاطمه تلان ازدواج کرد و بعد از مدت کمی از زندگی پدرش جدا شد و برای خودش مستقل شد.
ولی گله گوسفندش همراه گله پدرش یک جا بودند....
خلاصه که یک سری از انسان ها بعد از ازدواج شون تلاش زیادی برای زندگیشون می کنند این آقا هم از همین دسته آدمهای بود که تلاش زیادی میکرد برای زندگیش چون که شغلش دامدار بود مجبور بود که همرا گله اش باشه ...
گوسفند هم حیوانی هست که همش همراهش باشی و به صحرا ببریدش آن دوران ها هم رسم بر این بود که شبها ی بهار و تابستان و اوایل پاییز گوسفندارو شبها در بیابان ها داشتند همونجا میخوابیدند و همش در صحرا ها و مراتع ها و کوها بودن که البته امروزه هم رسم بر همین کار هست ....
📌خلاصه که این آقا گله اش در روستای خودشو در زمینی بیرون از روستا همراه گله پدر یک جا بودند بخشعلی هم بدلیل شغلی که داشت مجبور بود که بیشتر شبها همراه گله اش باشه ...
بالاخره پدرش چوپانی داشت اما بخشعلی خودش میرفت دنبال گوسفندان و مجبور بود که شبها سرکشی داشته باشه به گله اش ...
دیگه روز میآمد خونه شبها می رفت پیش گوسفندان کارش دیگه همین کار بود .
خلاصه که تو همین روزها که میآمد خونه خانومش گفت که شما شبها خونه نیستی همش همراه گله ات هستی خونه نیستی بیشتر با گوسفندهات هستی .
خانومش کمی از این کارهای شوهرش ناراحت بود شوهرش گفت خانوم جان من روزی و درآمدم از این گله گوسفند هست. البته این آقا خیلی دنبال مال جمع کردن هم بود گفت مجبورم همراه گله ام باشم چه کارکنم ..
مرد دید خانومش ناراحت هست باز گفت خانوم جان من بزودی گله رو میارم تو حیات خودمان شما دیگه ناراحت نباش خانوم گفت حالا تا کی بیارید اصلا معلوم نیست که کی گله رو بیارید.
خانومش گفت یه چوپان برای خودت بگیر تا راحت بشی آنقدر سختی نکشی مرد هم علاقه به دام داشت هم نمیخواست خرجی کنه هم جمع کن بود.
خلاصه گفت باید از دل خانومم غم رو دربیارم و بگم که من کارم همینه زندگیمو باید با گله داری بسازم.
👈خلاصه که برای خانومش توهمین گیروداد صحبت و درددل شروع کرد بخونه که فلبداعه خوند ....
البته بخشعلی هم مرد شوخی بود و کم و بیش در مراسمات می خوند ..
و خلاصه که برای فاطمه تلان هم چند بند با ریتمی خوند....
#شعر
من مرد چوپانم شوها بیابانم ......
ای ماه تابانم من تره قربانم ....
من مرد چوپانم شوها بیابانم ..
آفتابه سوزانم من تره قربانم ....
من مرد چوپانم شوها بیابانم ......
ای فاطمه تلانم من تره قربانم ......
من مرد چوپانم شوها بیابانم ....
ای نور چشمانم من تره قربانم ...
من مرد چوپانم شوها بیابانم ....
هی نازنین یارم من تره قربانم ....
من مرد چوپانم شوها بیابانم ....
ای نور چشمانم من تره قربانم .....
من مرد چوپانم شوها بیابانم ....
هی شاخه شمشادم من تره قربانم ...
ای امید جانم من تره قربانم .....
من مرد چوپانم شوها بیابانم ....
ای نازنین یارم من تره قربانم .....
من مرد چوپانم شوها بیابانم .....
هی عزیز تر از جانم من تره قربانم ...
من مرد چوپانم من ترقربانم ....
📌خلاصه که این چن بند و برا خانومش اجرا کرد و کم کم بعد از مدت کمی گله رو آورد تو یک حیات و دیگه حرف خانومش و گوش داد یه چوپانی هم برای خودش گرفت که کمک بدستش باشه ...
این ملودی هم مثل دیگر ملودی ها که بدستمان رسید دارای این سرگذشت بود و مدتهای از یادها فراموش بود البته یک سری از ملودیها که گرد آوری شده بیشتر از یادها وخاطرها پاک شده.....
🖊گرد آوری اثر حسین اصفهانی.....
✍ویراستار پاکزاد.
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─