📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
🇮🇷پژوهش محسن داداش پور باکر
📲اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی




بسم الله الرحمن الرحیم

📜امام علی علیه السلام:
هیچ راهی برتر از تحقیق و حقیقت جویی نیست.
⬛سرخنکلاته
سرخنکلاته شهری که باید از نو شناخت.
🔵ادبیات عامه
واژه ها در سرخنکلاته
واژه هایی که در این قسمت می بینید قابل اصلاح می باشد
از کسانی که نسبت به این واژه ها انتقاد دارند و یا لغت جدیدی به ذهنشان تداعی می شود
توجه داشته باشید که بعضی واژه ها در گویشهای غیر سرخنکلایی هم بکار می رود اما چون در گویش سرخنکلایی بکار می رفته و جهت اطلاع لازم بوده که بدانیم چه واژه ای بکار می رفته اینجا ذکر شده است. مثلاً ممکن است که نسل جوان نداند که در قدیم در سرخنکلاته بجای مادر واژه باجی را بکار می بردند ، بجای گردو جز می گفته اند ، بجای صدا زدن می گفتند بانگش کن ، سر نونی(غذای حاضری) و واژه هایی از این قبیل
می توانند نظرات خودشان را به ثبت برسانند تا هر چه بیشتر در پر محتوا شدن این قسمت از تارنما یاری کنند.
الف :
آب مرد = وقتی که قسمتی از محصول زمین کشاورزی بر اثر آبیاری زیاد و بیش از حد از رشد باز می ماند و از بین می رود می گویند آبمِرد یا اومِرد شده است.
اتات ، اطات = اطاعت ، پیروی
آذوُوقه = آذوقه ، غذا
ارّاده = ارابه
آروس = عروس ، نامی ایرانی اصیل هم به همین شکل وجود دارد که معنی آن سپید ، درخشان و زیبا می شود.
اساس (اساس اوزا) = اسباب (اسباب و وسیله ها)
اسبناق = اسفناج
اسپَسبو (قبرقه) = دنده پشت بدن یا قسمت میانی پشت بدن بین کتف و دنده ها را گویند
اسِم برد ، اسه مبرد (نامبِرد) = شمارش کردن ، دانه دانه با انگشت شمردن
اَشتُو = اشتها ، تمایل
اشنفه = عطسه
اَفتاب = آفتاب ، اَفتاب درآمد=منظور قسمتی که از آنجا خورشید طلوع می کند ،
اَفتاب غروب=قسمتی که خورشید در آنجا غروب می کند.
اجو بجو = غذا خوردن به گونه ای که لقمه در دهان بچرخد و بدرستی جویده نشود و صدای بدی از خود بروز دهد
اَجیک = کرم ، حلزون
اُچَک ، او چَک = آب چکان ، محل نشت آب از سقف یا از یک ظرف
اَخماجو = اخمو بودن ، چهره بی حال و درهم شکسته و اخمو ، تقریباً همان حالتی که می گویند چرا سگرمه هات تو هم است.
آخو ِر = به گونه ای آه گفتن و منّت کشیدن برای درخواست چیزی یا شخصی
آخور = وسیله ای چوبی که در طویله قرار می گیرد تا چهارپایان بتوانند به راحتی دهانشان را در آن گذاشته و از غذع و خوارک داخل آن بخورند.
آر کشیدن = ناز کشیدن مردانه ، از دل کسی در آوردن به روش بزرگسالانه و مردانه
اصن = اصلاً
اَکاته = پیروی کردن از کسی ، مانند آن ، روش دیگران را در پیش گرفتن ، پیروی کردن از کسی که آن هم مثل تو کاری را انجام داده بود
اکه ننه = کسی که شبیه پیر زنها صحبت می کند به نوعی می توان گفت خاله زنک
اَگه نا = وگرنه ، مگر نه
اُوصار = افسار حیوان
آلاسار = سار ، پرنده ای به نام سار ، (گروهی از پرندگان به نام سار) این واژه در گفتمانهای بخصوصی هم بکار می رود ، مثلاً می گویند که مثل آلاسار روی سر ما ریختند. یعنی دسته جمعی با من جروبحث و منازعه کردند.
الّا دیدو= نام پرنده ای که شبها تابستان آواز می خواند. در اصطلاح بعضی از شعرا به آن مرغ حق هم گویند.
البَوُو - = حشرات ریز
الوُو ، الوُو شِدن = برانگیخته شدن ، شعله ور شدن ، مثلاً می گویند که آتش را مواظب باش اکه الوو نشود یعنی شعله ور نشود و یا همان به زبان محلی گُر گرفتن است.
آلیز اِفتادن = باخبر شدن ، از چیزی سر در آوردن
الیی (الا یی) = الهی ، ای خدا
اَلی پیس = پاشور- نوعی آفت که در صیفی جات و زمین مرطوب زندگی می کند.
اَلی قوقو = نوعی گیاه
اَمال شدن = پیر و یا ناتوان شدن (فلانی دیگر اَمال شده و دیگر نمی تواند کار کند)
آمِد (آمِد داشتن یا نداشتن) = خوش یُمن بودن ، خوب انگاشته شدن یا نشدن، چیزی شبیه شوگون داشتن یا نداشتن ،مثلاً بعضی چیزها را مورد پسند می دانند مانند حلوا اوماج بر سر سفره ی هفت سین که نشان از سال خوبی داشتن برای آن خانواده است که اصطلاحاً می گویند آمِد دارد (شوگون دارد)
آمو = عمو
آمُوخته = عادت کردن به یک رفتار را می گویند. (البته این واژه در کل استان گلستان بکار می رفته است)
اَناریجه = نوعی گیاه که در کنار حوز و جاهای مرطوب که در سایه باشد در می آید و بیشتر در سبزی پلو و خرش ماشپتی بکار می برند.
اَنبس = انبوه ، متراکم
انجیل = انجیر
اِنچ ، اِنج = اینچ ، مقیاس اندازه گیری که در زبان ریاضی هر 2 سانتیمتر و ممیز 54 میلیمتر 54/2. cm . را گویند اما در زبان محلی سرخنکلا خیلی بیشتر از این است مثلاً ممکن است که عدد بین 7 تا10 سانتیمتر را برای یک اینچ در نظر بگیرند.
اُنچونو = اینچنین ، به این طریق
اَندابِرَندا = زیر و زبر آن را در نظر گرفتن ، پس و پیش آن را دیدن ، کنش و واکنش کردن چیزی را سنجیدن
اُنجِه = آنجا ، اینجا ، در این مکان
اَو = آب
اوتِروک (اوتروک داهان) = نوعی کنایه ، تقریباً توهینی خوشایند طوری که طرف بدش نیاید ، به اشخاصی که همیشه آب از دهانشان می ریزد هم گفته می شود به چنین افرادی می گویند اوتروک داهان
اُوَخ (اُووَخ ، اُووَقت) = آن وقت ، در این هنگام
اُوِوِ ِس = فربه، چاق بیشتر در مورد حیوان بکار می برند به معنای اینکه آیا چاق و ورم کردگی شکم حیوان نشان از باردار بودن او دارد یا خیر؟ در ادبیات انگلیسی به معنی گوشتالو ، obese شاید در قدیم توسط دامپزشکان غربی در ایران رواج یافته بود.
اوشتنگ = (کلمه ترکمنی که دراین منطقه بکار می رفت) تاب سواری
اون وقتانی = لحظه ای پیش ، همین چند لحظه ی قبل
این سِفَر = این دفعه ، در مرتبه بعدی ، این سفر دِگَه این کارِه انجام نده (حالتی تهدید آمیز یعنی دفعه ی آخرت باشد)
آینَک (آیَنَک) = عینک
ایووو (ایبوو) = ای وای ، علامت تعجب (معمولاً در هنگام گفتن این واژه دست به حالت نیمه مشت شده بر زیر چانه می رود.
ب :
بابو = پدر بزرگ ، پدرِ پدر بزرگ
باجی = باجی در سرخنکلاته به معنای مادر و یا ننه بکار می رفته است اما در فرهنگ لغت معین به معنی خواهر، همشیره ، زنی ناشناس و خادمه است
بِاَد ، بِیَد = باید
بازمر = نوعی علف هرز
باهاش = بهش (بهش بگو) ، با ایشان ، به همراه ایشان
بالخانه = پشت بام ، ایوان در بالای خانه
بالو= وسیله که به وسیله آن در زمین کشاورزی مرزبندی می کردند تا آماده شالیکاری شود.
بالیا ، بایلا = سربالا ، به سمت بالا سوق پیدا کردن
بانگ زدن (بانگش کن) = صدا زدن فریاد زدن ، صدایش بزن (این واژه گرچه در فرهنگ لغت موجود است اما خالی از لطف است که نگوییم در این گویش بکار می رفت)
باهار = بهار ، فصل بهار
بِرِک (بِرِکان) = با وسیله ای نوک تیز روی چیزی کشیدن ، مثلاً می گویند با قاشق یا چنگان ته دیگ را برکان ، یا می گویند پشت من را برکان یعنی خارش کن
بروشان (روشیدن) = یعنی روی آن چنگ بکش ، آنقدر کسی را بزنید تا اثرات کشیدگی حاصل از کتک خوردن بر پوست بدن او بجای ماند. مثلاً می گویند فلانی را گازروشان کن یعنی بدن او را با گاز گرفتن زجر بده طوری که بدن او بر اثر گاز گرفتن زخم و تاول بزند و جای گاز گرفتن روی بدن او باقی بماند.
برار = برادر
برینان = ختنه سورانی ، نشان از بریدن چیزی
برینه = برهنه
بِساب = به حساب ، مثلاً
بشه ، بشِ چی = برای چه ، چرا و به چه علت
بُق بَند (بُقچه) = رخت و لباسی که در یک پارچه ی مخصوص گذاشته شود ، معمولاً رختخوابها را در چادر شب می گذاشتند و چادر شب را گیره می زدند که به آن بق بند می گویند و لباسها را در پارچه ای مخصوص که به آن صارُق هم می گفتند می گذاشتند که به آن بقچه یا همان صارُق هم می گفتند.
بِگَه (بی آگاه)؟ = مگر ، مگر بی خبر بود؟ ، آیا این چنین؟
بلّلاس = چیزی را که گذرا رخنمون شود ، در یک آن برجسته شدن ، مثلاً می گویند گوشت را بللاس داده و آورده و آن را کامل نپخته است
بُلق = لپ ، قسمت گوشتی صورت
بُلهوسک = کسی زود به هوس می افتد ، دم دمی مزاج
بُمبِلَک بیشتو = جست و خیز کردن ، بالا و پایین پریدن ، می گویند فلانی بمبلک میجیه یعنی به سرعت از جای خودش بلند شد و یا از جا پرید.
بِندار = صاحب زمین و مالک مزرعه و ملک های اطراف آن
بِنداز = بی انداز ، پرتاپ کردن
بندِ کولو = تار عنکبوت ، خانه ی عنکبوت
بند گرفتن = برخوردن ، به کسی برخوردن ، مثلاً میگویند فلانی چقدر زود بندش گرفت یعنی چقدر زود ناراحت شد.
بوتّو (نتّو) = کوبیدن ، له کردن - نتّو بعنی اینکه دیگر نزن ، آن را نکوب
بوقه = جفت کردن حیوانات را گویند ، مثلاً زمانی که گاوی ماده می خواهد باردار شود آن را در کنار گاوی نر می گذارند تا اطمینان حاصل کنند که گاو باردار شده است
بوووو = نشانه تعجب (قابل ذکر است که همین واژه در زبان گرجی یعنی بله)
به کُلِش (به کُلِش اِفتادن) = به یک شخص یا یک چیز بسیار سیریش شدن ، در کمین آن بودن ، آنقدر دنبال یک چیز بود که در نهایت با دردسر و خطاکاری آن را بدست آوردن
بییت = بِیت (منظور بیت شعر است)
بی دِرَک = به دَرَک ، به جهنم
بی ویس = بنویس ، به شما توصیه میکنم که بنویسید
پ:
پاپالو = پاپالو پروانه سفید و بسیار کوچک و ریز را گویند.
پاپِچَک = با پای خود پای کسی را پیچاندن به روشی ناگهانی و غیرمنتظره
پاچو (چوب پا) = چوبی بلند که در امتداد آن مانع یا چله ای قرار دارد تا بتوان روی آن ایستاد و با ایستادن بر روی آن و چسبیدن سر چوب راه می رفتند. در قدیم به علت بارش زیاد برف و سنگینی برف در کوچه ها از این وسیله استفاده می کردند.
پاچه ، پاچا = پا ، ساق پا ، (پاچا یعنی پاها)
پِت = مزه و بوی بد ، طوری که اشتیاق به قورت دادن آن نداشته باشید. مثلاً می گویند فلان غذا بوی پت می دهد
پارت پارتانو = ذرت بو داده ، ذرتی که در روغن سرخ شده و محتوای آن به شکل سفید رنگ از آن بیرون می آید ، تقریباً همان چس فیل (که البته باید بدانید که اصل کلمه از نام یک شرکت انگلیسی به نام چسترفیلد گرفته شده است)
پس دنبال = منظور همان پس و پیش است.
پرتِنَک = شَتَک زدن ، یک مرتبه با حالت فشاری مایعی بیرون پریدن
پَرِز = پرهیز ، بازداشته یا بازنگه داشتن از چیزی
پرفسل = پرفسور ، دانشمند
پُرقوره = فوران کردن ، شَتَک زدن
پرکاله = معیار و سنجش بعضی از اسباب و وسایل ، مثلاٌ می گویند چند پرکاله اسباب برای خانه ی او خریدیم
پِزقه = جرم بسیار ریز و کوچکی که از غبار و دود آتش به وجود می آید و در هوا معلق میشود و یا به این سو و آن سو پرتاپ می شود.
پَقّاس = صدای مهیب ، افتادن ناگهانی یک چیز ، حرکت غیر منتظره با صدای زیاد
پِل = پُل
پِنجاه = پَنجاه (۵۰ عدد ریاضی)
پنداس = چیزی که در جایی تا مدت طولانی به حالت ساکن باقی بماند مثلاْ مگویند فلانی در این مکان پنداس شده است. یا میگویند چیزی در بینی من پنداس شده و بیرون نمی آید
پنقال = چنگال ، پنجه
پوتو = دریچه ای که برای آتش در اجاق یا تنور و یا هر مخزن حرارتی دیگر ایجاد می شود.
پوستخت ، پوست تخت = پوست گوسفندی که به وسیله ی نمک پاک شده و می توان از آن برای نشیمنگاه استفاده کرد . در قدیم برای اینکه بجای اینکه جلوی در ورودی حال یا پذیرایی زیلو یا نمد یا فرشی بگذارند بیشتر از پوست تخت استفاده می کردند.
پووشتورو (پوشتورو دَمبورو) = پشت و رو ، دمر ، پوشتورو دمبورو بعنی اینکه برعکس کردن و سر و ته کردن از این واژه به عنوان یک اصطلاح هم بکار می برند مثلاً می گویند چرا پوشتوردمبورو می فهمی یعنی حرفهای من رو اشتباهی می فهمی
پیشالاپیشا = جابجا کردن ، مثلاً شالی را که میخواهند خشک کنند را می گویند تکان تکان بده و یا با دست جایش را عوض کن و حرکتش بده که در این حالت می گویند پیشالاپیشا کن ، در قدیم نوعی بازی هم بوده است
پیش خوره = شب قبل از حنابندان که در قدیم به آن خورده مارحنا می گفتند ، در قسمت عروسی سرخنکلاته توضیح مختصری داده شده است.
پیش کردن(پیش کن) = دنبال کسی دویدن ، دروازه را ببند (دروازه را پیش کن)
ت:
تاچه = هرچند که در فرهنگ لغت آورده شده و معنی برابری و موازنه در خرجین و یا کیسه و یا چیزهایی از این قبیل را دارد اما به افرادی که باهم خیلی دوست و صمیمی هستند هم گفته می شود مثلاً می گفتند که فلانی تاچه فلان کس است
تارِم = سکوچه بسیار کوچکی که در بالادست یا پشت اجاق قرار میگرفت. بیشتر به خاطر اینکه آتش از دیوار فاصله داشته باشد و البته جهت گرم کردن غذا هم استفاده میشد.
تاماشا = تماشا ، بیشتر برای دیدن یک منظره به خصوص یا جشنها بکار می رود، مثلاً آروس تاماشا(تماشا کردن عروسی)
تُرُپّاس (شَلَپّاس ) = چیز سنگین و قابل پخش شدنی را بک مرتبه بر روی زمین انداختن یا پرتاپ کردن
تسک = کوتاه
تِرّیدن = آویزه گونه ریختن ، تراوش کردن ، مثلاً آب از دهان کسی آویزان شدن که در این حالت به گویند که آب دهانش تِرّید.
تشی = نوعی حیوان شبیه به جوجه تیغی اما بسیار بزرگتر که حتی آن را برای خوردن شکار هم می کنند.
تشنو = مرغ خانگی که پایش سیاه باشد
تخته تَیلان = منظور بسیار قشنگ زیبا و بامزه است مثلاً می گویند فلانی چقدرقشنگ است سرخ و سفید،تخته تیلان
ترش پت = نوعی غذا ، غذایی که در آن گوشت را می پزند و به آن ترشی می زنند و آبدار می کنند
تُفتن (بوتّو) = کوبیدن ، ضربه زدن آنقدر که له شود
تِک ، تِک داهان = تُک ، قسمت جلوی دهان ، (تِکه داهانِته مِمالم نوعی تهدید عامیانه که یعنی تو را کتک خواهم زد)
تِک تِک کردن = خوردن غذا از روی بی میلی ، با قاشق غذا را به ابتدای دهان رساندن و پایین آوردن
تلم = چوب مخصوصی که به وسیله آن دیگهای سنگین را بلند می کنند و جابجا می کنند (معمولاً دیگهای سنگین که عمدتاً جنس آنها از مس بود در دوطرفش دستگیره ی فلزی مخصوص و بزرگی داشت که افراد می توانستند چوب محکم و کلفتی را از میان دو دسته عبور دهند و بدین وسیله دیگ به وسیله افراد قدرتمند جابجا می شد)
تلو = تیغ ، گیاه تیز
تله تُمَت = گرفتاری ، کاری که باعث دردسر بشود یا نشود.
تمثال کشیدن = ضرب المثل زدن ، به جهت عبرت گرفتن حکایتی گفتن ، مثلاً می گویند فلانی چه تمثالهای قشنگ قشنگی مِزَنه (عجب حکایتها و پندهای شیرین و زیبایی می گوید)
تنبان = شلوار ، زیرشلواری
تَنبِلِه = ظرفی فلزی شکل که در وسط دایره در وسط تشک نوزاد در گهواره قرار می گرفت تا بدینوسیله نوزاد رفع مزاج کند
تِندِه = قسمت برآمده و محکم و سفت که به سختی تخریب می شود ، مثل بندی که روی کُنده است یا زخمی محکمی که روی بدن است
تنک = خلوت ، کم ، کم پشت
تنک تورّرو = بسیار آبدار
تنگِلام = تنگنا ، در سختی قرار دادن ، در تنگنا قرار دادن
تنگلام کوچه = کوچه تنگ و باریک
تنگِ لَس = شل و ول گرفتن ، معطل کردن ، کند کار کردن به حدی که بخواهد به هدفش برسد
تنه ، تنه دمقوز = متلک ، کنایه
تو انداختن = مغلطه کردن ، پیچاندن یک موضوع بطوری که کار را سخت کردن ، بد توضیح دادن ، اصطلاحاً لقمه را دور گردن دور دادن ، مثلاً می گویند چقدر تو مندازی (چقدر کار را سخت می کنی)
تو دادن = دور دادن ، چیزی را بصورت دایره ای شکل کشیدن
توش گرفتن = نشانه گرفتن
توُو کردن = تب کردن ، (دست را بر روی پیشانی یا شکم کسی می گذراند و می بینند که داغ است و می گویند چقدر تو دارد)
تونوکه (تُنُکه) = شُرت ، شلوارکی که اندازه اش تا بالای زانو است و در حمام پوشیده میشد
تووفنگ = تفنگ
توکَش = یعنی با حالت تند و قدرتمندی دورش بده و یا بچرخ و یا کشش بده و بکشان
تول کردن = گل کردن
ته = تو
تَهو = تیهو (پرنده تیهو)
تیر کردن = به کسی شلیک کردن ، نشانه گرفتن به کس و او را مورد صدمه قرار دادن
ث:
ج:
جرجرم = نوعی گیاه
جردک جوردک = درهم برهم ، نامنظم بودن ، جفت و جور نبودنِ یک ساختار
جِزبَل = حالتی است که قسمتهایی از موی انسان توسط آتش سوزانده می شود و یا اینکه در قدیم برای پاک کردن کله و پاچه گوسفند و یا قسمتهای باقیمانده از پر مرغ در بدنش قسمت سطحی پوست را می سوزاندند که به این حالت جزبل دادن می گویند
جرماغو= پنجه ، چنگ انداختن
جِغاب کردن = جواب کردن ، دست رد به سینه کسی زدن
جمواری (جم جمواری) = جمع آوری ، جمع و جور کردن ، مثلاً می گویند می خواهم بروم جم جمواری کنم یعنی می خواهم بروم وسیله هایم را از میانه ی راه بردارم یا اسباب خانه ی خودم را بدرستی سرجایش بگذارم
جَندَم = جهنم
جوجکی = تقریباً بیماری یبوست را معنی می دهد ، برطرف نشدن مزاج آدمی که باعث شل شدن بدن و ضعف اعصاب و روان می شود.
جُول = عمیق
جوول = نوعی پرندی شکاری (شبیه عقاب اما کوچکتر)
جَهَر = رودخانه ی نه چندان بزرگ ، سیل واره
جیکمرد = پختن به صورت سفت ، مثلاً لوبیا رو حالت یخ زده انداختند تو آبجوش با حالت سفت پخته و به خوبی نمی توان آن را جوید. به این حالت می گویند جیکمرد شدن
چ:
جاجِگا = جای جای ، مشخص بودن مکان ، معلوم بودن جایگاه هر چیزی
چار بِقَل = گلاویز شدن ، درگیر شدن ، کشتی گرفتن و کشمکش داشتن بر سر یک موضوع
چارُق پاتِفه = پارچه ای مخصوص پشمی که به دور پا تقریباً تا نزدیک زانو می پیچیدند و بعد از آن کفش مخصوصی که پا می کردند که در این حالت می گفتند فلانی چارپاتفه کرده
چَپه چول (چپه چس) = غلط کار کردن ، اشتباه دیدن ، اشتباهی انجام دادن در حد زیاد و جدی
چِچم ، چه چِم = نوعی علف که بیشتر در گندم می روید و خواب آور است ، در قدیم در هنگام درو کردن گندم چچم هم درو می شد و در آرد هم مخلوط میشد بنابراین نانهایی که در آن زمان پخت می شد اگر آرد آن چچم داشت خواب آو بود ، شدت آن به حدی بود که می گفتند بعضی مواقع هنگام کار کردن در زمین کشاورزی کارگر خوابش می برد.
چِرِه = چرا ، چگونه
چکل = قسمتی از کوه که با حالت صخره ای که تقریباً غیرقابل عبور هست را گویند.
چکله سما = حرکات کف زدن و رقصیدن و شادی کردن را باهم انجام دادن
چُکُلیدن = مخلوط کردن ، هم زدن
چَکِه پُرسی = به طور متوالی سوال و جواب پرسیدن ، بازجویی کردن
چکه زدن = کف زدن ، دست زدن
چِمِدانم = نمیدانم
چنبلوک = نیشگون ، پوست کسی را بین دو انگشت فشار دادن
چندره مَوو = مثلاً می گویند فلان چیزی را بدجوری پرتاب نکن و یا از روی بی حوصلگی آن چیز را نینداز. در این
حالت مثلاً می گویند (چندره مَوو ننداز)
چندلک = چنباتنه ، روی سینه پا تقریباً به حالت نیمه نشستن
چَنه لَق ، پرچانه = آدم حرّاف و پر صحبت و سخن چین را گویند
چرسوزن ، چلو سوزن ، چل سوزن = آبکش
چرک قشمه = (بسیار چرک و آلوده و کثیف، آلودگی بیش از حد را گویند)
چفیدن = میک زدن به همراه آب دهان ، هوف کشیدن
چِکِل = قسمت صخره ای کوه
چکّه = چیکّه ، قطره قطره ریختن
چکینه ، چِکِنه = نوعی معامله ، معمولاً زمانی که برّه ای را به چوپانی داده و برای مدت زمان نگهداری آن برّه به چوپان دستمزد می دهند به این نوع معامله چکینه گفته می شود.
چومِنه (مِنه=میکند) = چکار می خواهد انجام دهد؟! ، به چه کارش می آید؟!
چم = روش ، اسلوب ، سبک ، (شاید روش ساختاری هم معنی دهد)
چه دار = حالت جوز کرده – حالتی که بدن در حالت سختی قرار دارد
چنگو چینگال = چنگ چنگ زدن ، پنجه زدنهای مداوم
چنگه رنه = بصورت متناوب چنگ کشیدن و ناخنها را بر روی فرد یا چیزی ساییدن
چوو ، چوو انداختن = مطلبی دروغ و بی اساس را شایعه کردن. قلوو کردن
چومِنی؟= چکار داری ، برای چه لازم داری؟
چین چین خورَک = به کسی که هر غذایی را نخورد و در خوردن بدسلیقه و وسواس باشد چین چین خورک می گویند
ح:
حرامَرِش = اسراف کردن ، چیزی را حرام کردن و صرفه جویی نکردن
حرف کف = بله برون (آخرین شب خواستگاری زمانی که قرارداد و عهد و پیمان بین خانواده عروس و داماد بسته می شود)
خ:
خار = خواهر
خانتکانی = خانه تکانی ، تمیز کردن خانه
خانه عَیدی = اتاق پذیرایی
خانه کلو (خانه گلیج) = بیشتر در مورد کندوی زنبور وحشی این واژه را به کار می برند اما به آشیانه مرغ و کبوتر هم گویند.
خانه ورچینی = خانه تکانی
خجّه = خدیجه
خرت و پرت = وسیله هایی که زیاد مهم نیست و در جایی قرار گرفته است.
خِرتِه کَش = کشانیدن چیزی
خردرجال = نامنظم ، مثلاً می گویند خانه فلان کس همه چیز خردرجال است یعنی وسیله ها درست سرجایش چیده نشده و هر وسیله ای در جایی افتاده است.
خروس کِله = خروس محلی و بسیار قبراق و ماهیچه ای
خشکام = خشکسالی ، جایی از زمین که همیشه خشک است و اصطلاحاً می گویند که آن زمین خشکام است
خَف زدن = کپک زدن ، سمی شدن ، فاسد شدن ، معمولاً حالتی که غذا یا ماده ای را در جایی ذخیره کرده اند و روی آن را پوشیده اند که در این حالت به این حالت می گویند خف زدن.
خلّووک = کسی که مداوم آب بینی اش می آید
خو = گراز
خورده مارحنا = در قدیم یک شب قبل از حنابندان یا شب قبل از عروسی عده ای از اقوام بسیار نزدیک جمع می شدند و جشن کوچکی برپا می کردند و در همان شب هم حنابندانی در حد کوچکتر و معمولی تر انجام می دادند.
خوکوس = با حالتی تیز و قدرتمند به سوراخی یا مکانی خزیدن
د:د
دِ (دِتا) = دو ، دوتا ، (۲ عدد ریاضی)
دادا = پدر
داهان = دهان
دبّه = دو معنی دارد یکی اینکه زیر قول زدن و بد قولی کردن و دیگر اینکه سفت شدن بیضه یا تخمدان ، حالتی که فرد را در معرض عقیم شدن قرار می دهد (در فرهنگ لغت معین چیز دیگری شبیه به این معنی شده است
دَپَربَپَر (دپربپرکردن) = در جستجوی چیزی یا کاری بودن ، پی گیری کردن به طور خیلی جدی ، بالا و پایین زدن برای کاری ،
دَجِن بَجِن = جنب و جوش ، پرتحرک ، بیکار نبودن و در حال کارکردن
دردرا = وقتی خردسالی می پرسد به کجا می روی به زبان کودکانه به او چنین می گویند
دِرِشِن ، دِرِشِم = درشتخویی و بی محلی ، از روی عصبانیت رفتارهای نگران کننده انجام دادن
دُرُغ دِوَند ، دُرُوغ دِوَند = دروغ و اراجیف ، یاوه گویی
دَقاش پَقاش = بسیار درهم ، قاتی پاتی ، درهم شدن و مخلوط شدن باهم
دقکَله(دخکله) = دیگی که روی آتش می گذارند تا جوش بیاید به این حالت می گویند دقکله - دق از دیگ آمده و کِله هم یعنی اجاق
دَکَربَکَرکردن = چیزی را جستجو کردن ، ور رفتن با یک چیزی
دَکَش بَکَش = کشمکش بر سر یک چیزی که در بین دو نفر و با حالت درگیری انجام شود
دَکِلی بَکِلی = سرگرم کاری شدن ، خود را معطوف به کاری کردن
دکه دیوانه = منظور همان دیوانه است. بیشتر به کسی گویند که حرفهای منطقی را نمی پذیرد و عاقلانه رفتار نمی کند.
دِگِه = دیگر ، دیگر اینکه
دلم نادلم = شک داشتن ، برسر دوراهی ماندن ، میان دو چیز فکر کردن و کشش قلبی داشتن
دَله (دَل ، دَله دِزد) = کسی که مقدار ناچیزی را از طعام دیگران درخواست می کند و یا می رباید ، و یا به مقدار ناچیزی از دزدی بسنده می کند که در این حالت به او دله دزد می گویند
دِمب = دُم
دمبوروو = دمر ، کسی که به شکم می خوابد
دم زدن = دو معنی میدهد یکی سد زدن جلوی آب مثلاً اینکه جلوی آب در جوی را گرفتن که اصطلاحاً می گویند دم زدن و دیگری نفس راحتی کشیدن و بعد از کار سختی در جایی استراحت کردن که اصطلاحاً می گویند کمی دم بزنیم (استراحت کنیم)
دنبه = دُمبه
دندانک (دندانک کردن) = حساسیتی و واکنشی که بر اثر موارد ناراحت کننده و شاید بر اثر مشکلات جزیی به وجود بیاید.
دنگلی = شخص شوخ طبع و تقریباً دارای حرکتهای غیر متعارف را گویند ، این واژه را به به صورت ترکیبی هم بکار می برند مانند دنگلی شواش یعنی اینکه علاوه بر شوخ طبع بودن جست و خیزهای مسخره ای هم به همراه دارد یا دنگلی مست و القابی اینچنین
دِواخود = اخته کردن ، مقطوع النسل کردن (در قدیم گاو را اخته می کردن)
دِواندَن = کسی را وادار به دویدن کردن ، فراری دادن (بُدووانه«مودوانه» = می دواند ، فلانی را می دواند) (موُدُوهه = دارد میدود)
دورِ گرم = فلفل
دوری = چیزی شبیه ماهی تابه که گردتر و مدورتر است
دوکّودراز = بسیار دراز و طویل ، امتداد داشتن یک چیز ، صحبت کردنهای طولانی مدت
دول= کیسه مخصوصی که درون آن وسیله های با ارزشی که جزو ابزار کار به شمار می آید میریزند.
دیبه دیی ، دیبه دَر = ده به ده ، فلانی از دیی به دی زن گرفته یعنی از یک جای دور و ناآشنا و روستای ناشناخته زن گرفته
دیفال = دیوار
دیک کردن = ایتادن کودک برای اولین بار که در این حالت به کودک می گویند دیک کن تا تشویق شود و تلاش کند که قدم بردارد.
دیق = دیگ
دیق مل(دیگ مل) = زیر دیگی ، با چوب انگور زیر دیگی درست می شود و با آن دیگ مل گویند
دینگولو دینگو = نشان از بیهوده زحمت کشیدن و خود را مضحکه دست این و آن قرار دادن
ذ:
ذلّه = فلانی ما رو ذلّه کرده (یعنی اینکه ما رو خیلی خسته کرده و یا خیلی سیریش شده)
ذ َ له(آپاندیس) = ذله ی من آب شد یا ذله من ترکید (از شدت ترس ذله یا همان آپاندیس من ترکید)
ر:
رادون = رادیو
رتِ پَت = زهوار در رفته ، بی رمق ، توانایی نداشتن در کارها طوری که مثلاً می گویند فلانی رته پت شده و دیگر آدم قدیم نیست و نیروی خودش را ازدست داده است.
رَجه = طنابی که بر روی آن رخت و لباس می آویزند.
رسمان = ریسمان ، طناب
رشنق = غیرسید ، به افرادی که سید نیستند می گویند
رفت و رووش = آمد و شد ، رفت و آمد
رَق = رگ
رق و ریشه = اصالت خانوادگی ، نشان از طایفه دار بودن و وابستگان زیادی داشتن
رُقَی = رقیه
رکم = زمین شیب دار
رندو = ته دیگ ، غذایی که در ته دیگ چسبیده و سفت شده است
ریزرمان = خورده خورد ، بسیار کوچک و ریز کردن
ریک (ریکه ریکه) ریک کردن ، ریک پس دادن ، ریکته پس کردن = خندیدن بی مورد ، به طور متناوب و طولانی خندیدن
ز:
زپّلو (یه زپّلو) = یک ذرّه ، مقداری اندک ، یه کمی
زرا=زهرا ،
زره = زهره
زمت دادن = زحمت دادن
زِل = در اصل نوعی نژاد گوسفند است ، اما در سرخنکلاته به گوسفندی که دنبه و پی نداشته باشد و گوشت خوبی داشته باشد می گویند گوسفندش زِل است.
زنبر = دو عدد چوبی که به هم ارتباط داشت تا بتوانند تنوری که ساخته شده را روی آن قرار دهند و آن را بلند کنند . به این وسیله زنبر می گفتند.
زنگیچه = به قسمت پشت آرنج که تا می شود را گویند. البته بعضی مواقع به قسمتهایی خاص که تقریباً تحت زاویه ۹۰ درجه تا می خورد هم گویند
زُوز کشیدن = سوزش اعضای بدن ، مثلاً از شدت سرما پای کسی سوزه گرفته است و می گوید پاهایم زوز می کشد
زینمک زدن (زینمک کردن) = جیق و گریه ای که بهمراه ناله ی ظریف و بی صدا از دهان شخص شنیده می شود. مثلاً شخصی به سرعت گریه می افتد و یا جیق می زند طوری که معمولاً فقط ابتدای صدای او شنیده می شود و ادامه ی ناراحتی و گریه ی او تقریباً بی صدا و یا در خفا و خلوت اتفاق می افتد.
ژ:
س:
سپاق = اینجور در نظر بگیرید حالت سه پایه برعکس ، مثلاً گیاهی که از زمین روییده و سه ساقه ی آن از زمین رشد کرده و به مرحله ای از رشد رسیده که می خواهد محکم شود در این حالت می گویند که سپاق آن محکم شده است.
ستل ، ستل زدن = به کسی تنه زدن و یا او را با حالت حول ضربه زدن
سِخِنی = کسی که خیلی سیخ می زند و می خواهد با دستان خود با حالت اشاره فرد را توجیح کند
سرپایی = به دوچیز می گویند سرپایی اول اینکه اشخاصی در مسجد خدمت می کنند و مشکلات مسجد را هم حل می کنند و در پذیرایی از مهمانان مسجد سرآمد دیگران هستند به این اشخاص می گویند سرپایی ، دوم اینکه به دمپایی هم در قدیم می گفتند سرپایی
سرچاه = مادر چاه ، اولین چاه قنات که حفر می شود تا بدینوسیله حفره های زیرزمینی دیگر برای چاه های بعدی ایجاد شود .
سِرخِجِه = بیماری سرخجه
سرطاق = طاق روی دیوار در اتاقهای خانه که در نزدیکی سقف قرار داشت. چیزی شبیه اِشکاف و کمد
سرنونی = غذای حاضری ، غذایی که سریع پخت شود و آماده برای خوردن شود ، معمولاً به املت گوجه فرنگی سرنونی گفته می شود.
سِسکِه = مایع نجس ، کثیف بودن بر اثر نجاست
سِله وار = سیل واره ، رودخانه و نهر آبی که جهت آمدن آب حاصل از ایجاد سیل درست شده است
سِما = رقص
سموار = سماور (واژه سموار یک کلمه روسی است که در ایران سماور گفته می شود)
سندله = مدفوع
سنده سلام = نوعی بیماری که در چشم بوجود می آید ، زدگی چشم ، ورم کردن چشم
سنگ ِ تِریک = تگرگ
سنگچرانی (سنگ چران بازی) = بازی کردن با سنگ ، نوعی بازی با سنگ موسوم به یه قول دوقول
سوخنوتر(سُخِنووتَر) یا ماهی دِله = گیاهی با ساقه ی محکم و تقریباً تیز که در مجراهای آبِ کشاورزی و جویبارها (واله ها) می روید . یا اینکه زمانی که می خواهند که دیگر نی زار در جویها رشد و نمو نکند نی ها را تراشیده و این گیاه را درون جوی یا همان واله می کارند تا بر اثر رشد این گیاه نیزار رشد نکند .
سوخه شِده ، سوخِت بِمانه = وامانده ، معمولاً در مورد کودکان بکار می رود آبریزگاه کودک را گویند که یعنی الهی ادرارت بند بیاید یا اینکه دردت بگیرد.
سِوِر ، sever = واژه ای انگلیسی به معنی محکم ، پابرجا ، ایستادگی
سوسکه = سنجاق سر ، گل مویی که زنان بر سر زنند
سورسورک ، سیرسیرک = سوسک
سوزاک (با نام یک بیماری اشتباه گرفته نشود) = سوزناک ، گریه ی سوزناک ، ناله ی سوزناک
سوقولمه ، سوقولمه زدن = تقریباً مشت زدن ، یا با آرنج دست کسی را محکم اشاره کردن
سُوندور (سوُندورکردن) = تشر زدن ، با ترشرویی برخورد کردن ، برخورد تند انجام دادن
سو = روشنایی ، چراغ ، مثلا می گویند فلانی سویه چشمش کم شده
سُوو (سُوو داشتن) = روش کسی را به ارث بردن ، مثلاً می گویند فلانی غذا خوردنش مثل غذا خوردن عمه اش است و سوو او را گرفته است.
سووم زدن = کپک زدن ، فاسد شدن ، معمولاً در مورد نان های کپک زده بکار می رود مثلاً می گویند آن نون سووم زده است
سیا بهار = به سرد بودن و بارانی بود در فصل بهار اصطلاحاً سیا بهار گویند
سیبا = سَوا ، جدا ، مستقل
سیرکو = سیر کوب ، ظرفی چوبی با بدنه ی بسیار کلفت و محکم که داخل آن مواد خوراکی مثل جو ، گندم مخصوصاً سیر و دیگر چیزها را می کوبیدند.
سینگانه = سنگدان ، سنگدان مرغ
سَییف (سَ یی ف) = سیف الله
ش:
شایِد = شاهد ، خداشاهده(خداشایده)
شب چره = چیزی شبیه شب نشینی است که حتما باید تخمه بادام و چیزهایی که قابل شکست با دندان باشد به همراه باشد
شُپُل = سوت زدن
شِتِراق = شتک زدن ، با فشار چیزی پخش شدن
شَت و فَت = چرت و پرت ، حرفهای بیجا ، بی حساب صحبت کردن
شخ شخی = محکم و سفت و راست
شِدِرِن(شدرم)= نم نم باران را می گویند اما از نوع ملایمتر و با طراوت تر که حتی شدتش از نم نم باران هم کمتر است.
شِرتو پِرتو = نامنظم ، شلخته ، جورواجور و بدریخت
شغال باران = زمانی را که هوا آفتابی است و در عین حال باران هم می بارد و بعد از مدت کوتاهی باران قطع می شود به این حالت می گویند شغال باران
شِفَنده (شپنده) = سیلی زدن ، چَک زدن
شقه شهیدان = با حالتی محکم نصفه نصفه کردن ، مثل این می ماند که با ساتور از وسط شقه کردن ، در بعصی مواقع برای تهدید کردن کودکان بکار می رود.
شَلَپّاس (تُرُپّاس) = چیز سنگین و قابل پخش شدنی را به مرتبه بر روی زمین انداختن یا پرتاپ کردن
شِلِ پِل (شِله پِل)= شل و ول ، نشان از سست بودن
شُلُوغ پُلُوغ = همهمه ، جایی که سروصدا زیاد باشد.
شِمبه = روش ، اسلوب ، حالتی را که بصورت مقتدرانه بکار می برند
شَمشیل = شمشیر ، به قندیلهایی که در زمستان در بام خانه ها هم بسته می شد هم گفته می شد
شوپا = نگهبانی از مزرعه در هنگام شب ، در قدیم به خاطر اینکه گرازها یا همان خو مزرعه را خراب نکند چند نفر را به عنوان شوپا در مزرعه می گماشتند تا از مزرعه نگهبانی کند.
شوشته ، شوشته مالیده (خانه زندگی شوشته مالیده) = تمیز و پاک ، خانه و زندگیش بسیار تر و تمیز است
شوُوق = شوخ ، شوخی ، به کسی خوش مَشرِب و شیرین سخن باشد می گویند که فلانی اخلاقش شُووق است.
شو کور (شب کور) = شب کوری ، در قدیم در حالتی که بدنشان خیس بود و یا عرق داشتند اگر جوراب می پوشیدند می گفتند که دچار شوکوری (شب کوری) می شود . البته مشخص نیست که آیا از نظر علمی اثبات شده است یا خیر
شومردمان = آشنایان و فامیلها از سوی خانواده ی شوهر
شوموش = چوب نازک و دراز و انعطاف پذیر ، معمولاً چوب انار
شینه کشیدن = شیهه کشیدن ، شیهه ی اسب
شینو = شنا
ص:
صاب مِردِه = صاحب مرده ، فحش دادن از روی عصبانیت
صابی = صاحب بانی ، نگهبانی ، پرستاری
صارُق = پارچه ای مخصوص که در آن لباسهایشان را می گذاشتند که به آن بُقچه هم می گفتند.
صَدمه = صَدَمه
ض: 31
.
ط:
طَرَن غُرَین = ناراحت شدن از چیزی که باعث بهانه آوردن و دلنگرانی باشد. .
طول ، طول کردن = گِل گردن
ظ:
34.
ع:
عاشووق = عاشق ، دلبر
عوض دَگش،(عوض دکِش) = مبادله دوچیزمشابه باهم دیگر ، چیزی را می دهند و به ازای آن چیزِ مشابهی را می گیرند. (مثلاً قسمتی از زمین کشاورزی را به زمین همسایه که در مجاورت زمین قرار دارد می دهند و قسمتی از زمین فرد را که در زمین مجاورقرار دارد و تقریباً معادل زمینی است که داده اند را از او میگیرند.
عیاس (ایاس) = یخ بستن روی زمین بصورتی که خاک یخ بزند و یا سنگها بصورت یخ زده سفید شوند.
عَیدی گَردشی = دید و بازدید در روزهای عید ، عیدی گردشی بیشتر بدین معنا بود که بچه ها در روزهای نوروز به دیدار مردم می رفتند و در کنار درب منزل اشخاص در انتظار می ایستادند تا شیرینی یا چشم روشنی خود را بگیرند
عینه هوو = همانند ، مثل فلان چیز ، (عینه هووت ماخاست در بیاد - یعنی میخواست چشمات کور بشه تا اون کارو انجام بدی)
غ: 37
.
ف:
فاش کَتِرِه = فحشها و ناسزاهای پی در پی
فاییشه = فاحشه ، زن بدکاره .
فس (فس بودن) = اصطلاحی است که برای باقلا به کار می رود . زمانی که باقلا به خوبی رشد کرده باشد اما دانه ی باقلای آن به خوبی نرسیده باشد در این حالت می گویند که که باقله هنوز فسه . (فس است) . معمولاً در میدان بار کسانی که باقلا را خریداری می کنند سیخهای تیز و بلندی به دست دارند که در کیسه ی باقلا فرو می برند . اگر سیخ به درون باقلا به راحتی فرو رفت نشان از ناپختگی و نارسیده بودن باقلا است و اگر به سختی فرو رفت نشان از رسیده بودن باقلا است.
فرته فرته = نوعی تکیه کلام است برای کسانی که بطور متناوب کاری را انجام می دهند در صورتی که مورد خوشایند دیگران نیست مثلاً می گویند فلانی فرته فرته می خوابد ، یا اینکه می گویند فلانی فرته فرته آب دهان می اندازد
فنّ فلیس ، فنّه فلیس = طرح و فن ، ادا و اصول ، افاده آمدنهای بی مورد
فیس داشتن (فیسّوک بودن) = افاده داشتن ، برای چیزهای جزیی قهر کردن و زود ناراحت شدن
ق:
قبرقه = دنده پشت بدن یا قسمت میانی پشت بدن بین کتف و دنده ها را گویند
قپچه قوچینا = دور و بر (لب و لُچه) شکل و قیافه و اطراف هیکلش
قُچار (قُچّانَک) = به شدت فشار دادن
قِدقِد = قرقر کردن ، قرولند کردند ، زیاد حرف زدن که در این حالت به او می گویند قدقد نکن
قدیفه = حوله ، منظور بیشتر حوله ای است که به حمام می بردند
قِرِچ و پِرچ = پز و بند ، ظاهری فریبنده ، آرایش کردن
قرنه = بصورت گرد و تیز ورم کردن ، حالت برآمده ای که بشکل توپ باشد
قَقولوقسینا (قاقولوقسینا) = گرد و قلمبه بصورتی که برجسته باشد و نمای خاصی داشته باشد
قلیف = نوعی دیگ مسی که بیشتر برای فرنی پختن استفاده می شود
قوچماق (قوچَّلی) = پرزور و چاق ، گنده و قدرتمند
قورماقو(قرنه قرنه) = حالت گرد گرد ،حالت قلمبه قلمبه
قورماُو = فردی که بسیار زیاد و بلند بلند و تقریباً با حالت تشر صحبت می کند . زنِ قُرقورو
قوش = گنجشک
قوش دِوانی = فراری دادن گنجشکها ، در قدیم برای جلوگیری از خوردن محصول کشاورزی توسط پرندگان افرادی را می گماشتند تا گنجشکها یا دیگر پرندگان را فراری دهند .
قول= دو معنی دارد یکی به معنی کر و کسی که گوشش سنگین میشنود و دیگر به معنای دیو است مثلاْ می گویند (فلانی قول سرش خوابیده- یعنی اینکه خواب بد دیده و بدنش خشک شده و از کار افتاده)
قوم و خِش = قامیل ، خویشاوند ، خویشاوندی حتی اگر نسب دوری داشته باشد
ک:
کاکچاک = وسیله پارویی شکل مانند پدال ماشین که در کاربافی و دستگاههای پارچه بافی قدیم بکار می رفته است. حالتی که در آن پاها را در روی آن قرار داده و نخها را جلو و عقب می بردند
کادانو = تشک نوزاد در گهواره را گویند که بجای پنبه در آن کاه بکار می بردند که وسط آن دایره ای کوچک داشت که در آن ظرفی فلزی به نام تنبله را در آن می گذاشتند تا بدینوسیله نوزاد رفع مزاج کند.
کاشکَه = ای کاش
کاکِلامو = قله ی یک بنا ، اوجِ یک درخت ، مثلاً میگویند کبوتر بر سرِ کاکلامو آن بام آن خانه نشسته است.
کال جو کال جو = غذا را به روشی جویدن که فقط غذا در دهان بازی کند و بعد به سختی آن را قورت دادن طوری که لذت چندانی از آن حاصل نشود
کَت = دیوار نیمه ، دیوار کوچکی که بین دو چیز قرار می گیرد
کتفیل = به چوبهایی گویند که تقریباً به اندازه یک دست(از شانه تا مچ) نیمی از آن کلفت و نیمی از آن نازکتر باشد و در هنگام پرتاب به گونه ای خوشایند با حالت غلت خوردن در فضا به هدف اصابت کند.
کِتَل = کنده ی بزرگ و حجیم
کتلان = چوب مخصوصی که شبیه پارو است و در هنگام هم زدن حلیم در دیگهای بزرگ استفاده می شود.
کُته (کِته) = بچه و یا نوزاد حیوان ، به شوخی یا به توحین هم به کسی گفته می شود مثل کُته سگ
کته بِز = بچه ی بز ، برّه ی بز ، تقریباً یک نوع فحش مثبت
کته کلان = بزرگ و گنده
کته کول = به راحتی بر روی کول گرفتن و آن را از روی کول انداختن ، کول گرفتن به حالتی قدرتمندانه
کُچه ملَّق = به طور پیوسته روز زمین غلت خوردن ، به طور پیوسته پشتک زدن و خزیدن
کُدار = کفشکنی که در ابتدای ورودی خانه وجود داشت. در قدیم در داخل حیاط در ابتدای ورود به خانه پله کانی وجود داشت که در میانه ی پلکان قسمتی از آن صاف بود که به آن کدار می گفتند.
کرچ = زمانی که مرغ حالتی را برای نشستن بر روی تخم مرغ پیدا می کند تا بر روی آن بشیند. به این حالت تقریبا نیمه خماری و گیج و منگ بودن مرغ کرچ می گویند.
کریب = دوست بسیار صمیمی و به قول معروف یار گرمابه و گلستان و همنشین همیشگی
کُش = کفش
کشتین = کشتی
کَشکَشی = تیر و کمان ، بوسیله
کَشو = کِشو
کفسن = کفگیر
کَشیک (کَشیک کشیدن) = نگهبانی ، مراقب چیزی بود
کِرکِره ناخن = روپوست در زیر ناخن را گویند ، پوست پوست شدن در زیر ناخن
کفسن ، کپسن = کف گیر
کِلاف = به دو منظور به کار می رود : چپاندن ، در یک آن گرفتن مثلاً می گویند فلانی لقمه را خوب کِلاف می زند و می خورد و معنی دوم همان ضرب المثل که می گویند کلاف سر در گم است که در سرخنکلا می گویند کلافه سرِ ماره گم کرده یعنی سر نخ کار مان مشخص نیست و ما را گیج کرده
کَلُش = کفش دم دستی ، کفشی که در میان کفشها قدیمی تر است
کُلِش = سرفه
کِلدِنبِه = نوعی علف هرز است که در شالی می روید و آن را ویجین می کنند. و در غیر این صورت در برنج مخلوط می شود و هنگام پاک کردن برنج برای پخت آن را باید جدا کرد. کلدنبه شکلی سیاه رنگ و ریز است که در صورت فشار دادن آن مثل خاک نرم می شود
کِلَندَر = درابتدای ورودی حیاط دوپایه می کاشتند و چوبی را به عنوان مانع میانه ی آن قرار می دادند تا بدینوسیله هر شخصی متوجه حریم و حیاط خانه باشد و البته در بعضی مواقع کُنده ای بودکه بجای دروازه بکار می رفت . زیرا در قدیم بسیاری از خانه ها دروازه نداشت
کِلا = کلاه
کَلوش = کفش
کلو = آشیانه ، آشیانه مرغ یا کبوتر
کَلوُخ = کُلووخ ، خاکی که تبدیل به گل شده و محکم است
کَلُوخ سِوان = (، قلاب سنگ وسیله ای کش سان که با حالت دورانی و پیچ و تاب دادن سنگ را پرتاب می کنند (که بیشتر برای فراری دادن گنجشکها در مزرعه شالی به کار می رفت)
کِله = اجاق
کلّه خور = دو معنا دارد اول کسی که از شدت حرف زدن حوصله کسی را می برد و دومین معنا هم نشانه مرگ می دهد مثلا کسی که به اعتقاد اهالی قدمش نحس است و وجود دائم او باعث مرگ و نابودی است.
کله کِچَک = یواشکی جایی را دیدن ، پاییدن یک چیز مورد نظر
کِمَرکَش = زمانی که می خواهند در آبیاری (آبتخت) مسیر آب را در میانه ی زمین بصورت فرعی (از راست به چپ یا برعکس) تغییر دهند
کمجدان (کمژدان) = نوعی ظرف مسی است که شبیه دیگهای مسی که به آن قلیف می گویند.
کَمِل= کُلَش ، کُلَش یا کمل تفاله ی شالی را گویند که در هنگام برداشت بدست می آید. و آن را به صورت دسته بندی به گاو و گوسفند می دهند
کندلام = یعنی به صورت عرضی
کِندِه = کُنده
کوپا = تپه کردن در یک جا ، جمع آوری کردن در یک جای خاص
کوتا داشتن = نشان از کمبود عقل ، کم داشتن در خردمندی ، البته کم بودن یا کوتاه بودن در بعضی از اشیاء هم بکار می رود.
کور اجاق = عقیم ، بچه دار نشدن ، نازا
کوس دادن = حول دادن ، کسی را حول دادن یا به سمت جلو او را راندن
کورسو = یعنی از یک روزنه نوری پیدا شدن و یا جسمی را در روشنایی به سختی دیدن
کون پَسیا = به حالت نیمه نشسته عقب رفتن
کون خیزه = در حالت نشسته به این طرف و آن طرف حرکت کردن
کونه = غدّه ، معمولاً برای محصول سیب زمینی بکار می رود و منظور این است که آیا غدّه های زیر ساقه دیده می شود یا نه؟ (آیا غده های آن رویش کرده است یا خیر)
کووس دادن = هل دادن
کَی = کِی ، چه وقت ، کدام موقع
کیجه = کجا
کیجنا = کجا می خواهی بروی؟
گ: .
گازروشان = بصورت پیوسته کسی را از روی خشم گاز گرفتن
گاگو (گاگو آتیش دادن) = مدفوع گاو - درقدیم مدفوع گاو را جهت آتش دادن و مصارف سوختی استفاده می کردند.
گال زدن = کیسه را گشاد دوختن ، مثلاْ می گویند جوال دوز را بگیر و با نخ چند تا گال به کیسه بزن
گُر (گُرگرفتن) = آتشی که بصورت تقریباً انفجاری شعله ور می شود . با سرعت زیاد آتش گرفتن ، مثلاً می گویند گندم آتش گرفت و یکدفعه گر گرفت
گِربه= گربه
گرجه = گوجه
گِرِش = گرایش
گرمِ دو = گرم به گرم ، کار را بلافاصله بعد از موقعیت آماده گونه ای که دارد انجام دادن ، اصطلاحاً همان که می گویند تا تنور گرم است کارت را انجام بده ،
گِسفَند = گوسفند
گِسفَند خُسه = چراگاه گوسفندان ، جایی که گوسفندان را برای مدتی به چرا می بردند تا از فضولات گوسفند جهت قوی تر شدن زمین بهره مند شوند.
گسنه = گرسنه
.گَل ، گَل انداختن ، بنداز گَلِش = پیچاندن ، دور یک چیز را بستن ، پارچه یا شال یا طنابی را به دور یک چیز پیچیدن
گلان = گله بان
گِندِلِه (گِندِل،گِندِل گرفتن) = گرد و مدور کردن یک چیز مانند ورز دادن خمیر را که اصطلاحاً می گویند خمیر گندل گرفتن ، دور گرفتن مثلاً می گویند فلانی اختیارش دست خودش نبود و در روی سراشیبی گندل خورد یعنی غلتید و به دور خودش پیچید.
گلوزور = داد و فریادی که به سختی از گلوی شخص شنیده می شود. مثلاً می گویند فلانی هنگام صحبت کردن گلوزور گلوزور حرف می زند.
گلیج ، گلیژ = زنبور وحشی
گمه گور ، گم گور = گمشده و ناپیدا ، معلوم نیست که درکجا باید به دنبالش گشت
گو به گو = ازدواج خانوادگی بصورتی که هم دختر بدهند و هم دختر بگیرند.
گول ماغ = (کلمه ای ترکمنی که اصلش گول اوماغ است) کاچی را گویند.
گی گَیلی (گیگَیلی) = با افاده و مغرور مثلاً می گویند فلانی خانم گیگیلی است یعنی آرایش کرده و خوش تیپ و مغرور به کناری می نشیند و کاری انجام نمی دهد.
گینگِنا = شخصی که تو دماغی صحبت میکند
ل:
لاپّه (لاپ په) = نصفه ، همچون گیاه لپه از وسط نصف شده
لاتارلاتار = شاخه شاخه ، بخش به بخش ، مثلاً می گویند گوشتها را لاتار لاتار روی برنج بگذار.
لاخه = شاخه ، چیزی که مانند یک نخ یا طناب آویزان شده است.
لاک پِشت = لاک پشت
لته = مزرعه کوچک که معمولاً در حاشیه روستا یا شهر قرار دارد و جایی است برای کشت سبزیجات و یا پرورش پرندگان و حیوانات اهلی
لچه = شکل و قیافه و قسمت پایینی صورت
لچیدن = پلاسیده شدن ، فاسد شدن سبزیجات
لخه (لخه لجاره) = شلخته ، بسیار شلخته و بدریخت
لَس لَس ، کَشه لَس = بسیار آرام کار کردن ، وقت تلف کردن
لِقَد = لَگَد
لِقَد چِمال = لگد کوب کردن ، به طور نامنظم لگد کوب کردن
لقولو = ماهی تابه
لِمبیدَن بِلِمبان (لِمبِش) = فرو ریختن ، ضربه زدن به یک چیز و آن را مختل کردن ، لمیدن ، تکیه دادن
لَی لا = لیلا
لی دادن = غلت دادن ، چیزی را حل دادن
لِنده = له و حالت گوشتی شکل ، مثلاٌ بچه ای کا تازه بدنیا آمده را می گویند که حالت لنده دارد و باید مواظب یود.
لیک = اُردک ، (مازندرانی ها هم این واژه را بکار می برند)
لینگی = لنگ ُ پارچه ای که برای به کمر بستن در حمام استفاده می کنند
م:
ماتشکه = لج باز با مزه
متانی = می توانی
مت مته = نگرانی ، اضطراب ، دودل بودن
ماجیک زدن (ماژیک زدن) = چشمک زدن ، تیک داشتن به روشی که چشمک زده شود
ماچکل = مارمولک ، سوسمار بسیار کوچک
ماخاست(ماخاد) = می خواست ، خواهان چیزی شدن
مادیان = اسب ماده ،
ماشوله = داس وسیله برای تراشیدن یا دروکردن محصول
مجربان = نگهبان ، چاه بان
مَجیک (مَژیک)= مژه زدن ، چشم برهم فشردن ، چشمک زدن
مچر = زمانی که مرغ آمادگی پیدا می کند تا تخم خود را بیاندازد تخم مرغی یا تخم مرغهایی را در قسمت امنی از آشیانه قرار می دهند تا مرغ گمراه و سردرگم نشود و همیشه تخم راببیند و عادت کند و بر روی آن بنشیند. به این حالت می گویند که تخم مرغی را برای مچر به آنجا بگذار تا مرغ سردرگم نشود.
مذگرانه = می گذراند ، روزگار را به پیش می راند
مَرسه = مدرسه
مِرَفتَم = می خواستم بروم ، میرفتم
مَردِم = مردم
مِرغ=مُرغ
مِرغانه = تخم مرغ ، شاید به این خاطر می گویند مِرغانه که یعنی از آنِ مرغ ، آن ماله مرغ است
مُرقُولِه = نوعی بیماری شبیه آبله مرغان
مِرِه = می رود
مرّه چشم = خیره چشم ، کسی که زیاد به یک چیز نگاه می کند و به او بر نمی خورد ، به قول استرآبادیهای قدیم وقّیده چشم
مِزَدی = میزدی
مِس مِس کردن ، مسّه مسّه = یواش یواش ، بسیار آهسته
مَشتَفه = ظرف مسی بزرگ که ته آن گشادتر و سر آن تقریباً شبیه پارچ است.
مَشَد = مشهد (شهر مشهد)
مِشد = می شد ، میشود
مشستم(مشستان) = می نشستم ، آنها می نشستند
مُطبخ = آشپزخانه با قسمتی از آشپزخانه که در آن پخت و پز می کنند.
مفتادم (مفتادی) = می افتادی ، می افتادم
.مُقام = ادای کسی را درآوردن ، به شکل کسی شدن
مقز = مگس
مِکَردی = می کردی ، انجام می دادی
مَکَم = محکم
مِگان ، مِگه = می گویند ، می گوید
مل = درخت انگور ، تاک انگور
مِلا (مول) = عبارتی پسوندی است ، می توان گفت یک نوع حرف اضافه است ، مثلاً می گویند پول مول ، نون پون ، کِلامِلا (یعنی پول و پله اگه داری بیار یا نون و دیگر غذاها را با خودت بیاور و یا شال و کلا سرت کن تا وقتی میایی سرما نخوری) از واژه ی مول به عنوان یک کلمه توهین آمیز اما از نوع مثبت آن هم استفاده می شود.
ملَّق = معلق ، غلت زدن ، پشتک زدن
مِمِردَم(ممردان) = می مُردم ، می مُردند
موسوو = پارچه ای را به همراه پشم بز یا گوسفند بر سر چوبی می بندند و آتش م یزنند که به این آتش مو سوو م ی گ.یند.
مَهَر = مار
میراب = چاه بان ، کسی که مسئول آبیاری زمین می شود و مدیریت آن را بر عهده می گیرد
میمان (میمانی) = مهمان ، مهمانی
میَن واری = بین نیم دانه و دانه ی کامل را گویند. از متوسط بزرگتر و از کامل کوچکتر
مین، مینه ، میندو= درمیان ، میانه ی آن ، در میان آن دو ، بین آن دوتا
ن:
ناتراش ناهموار = فراز و نشیب (یعنی فلانی از روی بی حوصلگی کار کرده و نامنظم و نامرتب کار را انجام داده است)
ناتِکُل = طریقه ی نوک زدن مرغ ، نوک پرندگان
ناشور(ناشورنامال) = کثیف و آلوده (فلانی ناشور ناماله یعنی کثیف و چرک و آلوده است)
ناماشان(ناماشان ترا) = غروب ، دم دمای غروب ، نزدیک غروب
نامبِرد (اسِم برد ، اسه مبرد) = شمارش کردن ، دانه دانه با انگشت شمردن
نامزه = نامزد
نای = به کسی می گویند که حق به جانب و زیاد حرف می زند و حرف منطقی را نمی پذیرد و به نوعی نمی توان با او دهان به دهان گذاشت زیرا که امکان درگیری و نزاع وجود دارد
نَخُوود = نُخوُد
نسام = جایی که همیشه سایه است
نَسَق = محلی که همیشه آبرفتی و رطوبتی می باشد و به عنوان آبگیر یا آبراهه هم از آن نام می برند معمولاً در این جور جاها به کشت شالی مبادرت می ورزند
نفتچلک = نفتدان ُ ظرف مخصوص نفت
نمکشه (نمکشه منه) = نشان از اشتیاق نداشتن ، من اشتها ندارم ، تمایل نداشتن
نمنه = نمی کند ، انجام نمی دهد ، گوش نمی کند
نمور = نم دار ، جایی که رطوبتی باشد (در فرهنگ لغت هم این واژه موجود است)
ننداز = نیانداز
ننه = مادر
نواکن = نواکن در سرخنکلاته وسیله ای است که با آن خمیر را پهن می کنند تا آماده برای پختن در تنور شود. نواکن در جاهای دیگر وسیله ای برای در آوردن نان از تنور است
نوبَرقَد = نو و جدید و بسیار زیبا
نون قندی = شیرینی ، بیسکویت
نِهِب = نهیب
نیترانو = ناودانی که در زیر سقف خانه ها تعبیه شده و آب باران از آنجا آید را گویند
نیشا = نشا ، کاشتن و فرو کردن بذر در زمین
نیشآفرین = نوش آفرین
نیشان = نشانه
نیشان کردن = نامزد کردن ، صیغه ی محرمیت بین یک زوج خواندن ، یک چیز یا یک شخص را مد نظر داشتن
نیملا (نیم لا) = نیمه باز ، نصفه و نیمه کاره
نیی = نی ، واحد اندازه گیری زمین ، هر 500 متر مربع را یک نیی می گویند و هر 20 نی می شود یک هکتار
و:
واز(وا) = باز ، گشاد ، در را واز (وا) کن (بازکن)
وال = جوی ، جوی آب ، مجرای آبِ کشاورزی
وَختِش شِدِه ، وختش رسیده = زمانش فرا رسیده
وخه ، وَخِز = برخیز ، پاشو ، بلند شو
واحه = در فرهنگ لغت زمین سبز و خرم را گویند اما در گویش سرخنکلاته لکه ای از زمین را گویند که محصولی بعمل نیامده است ، یا قطعه ای از زمین در میان یک زمین بسیار وسیع را گویند
.ولقاز = قورباغه
ول قینگُولو = کج و کوله ، زشت و بد شمایل ، بدریخت
ول و ویل = کج و معوج
وله گوشه (قناسی) = قسمتی که نامیزان است ، معمولاً برای زمین کشاورزی بکار می رود مثلاً قسمتی از زمین که با دیگر جاهای زمین مساوی و متناسب نیست
ویکی بریا = رسم و طریقه ای جدید و بسیار عجیب ، روشی بسیار متفاوت و عجیب و غریب را در پیش گرفتن ، چیز جدیدی را که تابحال رسم نبوده و برای به نمایان گذاشتن آن اقدام کردن
ه:
هراسته = مترسک
هرزچَنه = پر چانه و سخن چین ، کسی که خبرچین و غیبت کن است و زیاد حرف می زند و میان اشخاص منازعه بوجود می آورد
همچوون = به این طریق ، به این شکل ، همچنین
هُندِرُوکَش = شاید همان هجوم کش باشد- یک نوع حالت هجومی (مثلاً می گویند فلانی هندروکش میکنه وسیله من رو می گیره)
هوا گورگور = آسمان غرمبه ، صدای مهیبی که در اثر ابری شدن در آسمان بوجود می آید
هیزِِم خانِم سوزان = هیزم بسیار خشک و قابل تحسین که شعله و آتشی قشنگ از آن بوجود می آمد.
ی:
یابو= اسب نر
یاری = جاری ، به همسران دو برادر گویند
یاسُل = گردنده ، ولگزد ، کسی که خیلی زیاد به این طرف و آن طرف دور می زند و اهل گردش و تفریح است
یَتِر (یَ تِر) = یک ذرّه ، مقداری اندک
یَخَلی (یَه خَلی) = یه خیلی ، خیلی زیاد
یخنی = سیرابی ، خرش کله پاچه
بوُسوآن (موسوآنه،مِساوه) = ساویدن ، بهم ساویدن
یَک = یک (۱ عدد ریاضی)
یَکپَل = لم دادن روی بالش از یک جهت بدن
یکه بری (یکه بری و دِکّه بری) = یک نفری یا دونفری ، معمولاً زمانی که یک نفر یا دو یا سه نفر سوار موتورسواری میشوند این واژه بکار می رود
یکی بِچار = کلنجار رفتن ، جروبحث کردن و کوتاه نیامدن از موضع خود
یَگِنا = از یک لحاظ ، در یک صورت آری و در یگ صورت نه ، مثلاً می گویند فلانی یگنا میگه بروم و یگنا میگه نروم
تعداد واژه ها ۵۷۸
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم شهریور ۱۳۹۳ساعت 17:55 توسط علی اصغر نژادموجنی | 2 نظر
به نام خدا
این تارنما از آن جهت ایجاد شده است که مقدمه ای بر شرح احوال سرخنکلاته و معرفی شهر باشد و همچنین استعدادها و نیروهایی که لازم است شناخته شوند. تا بلکه تاثیری بر روند تکاملی شهر داشته باشند. این تارنما صرفاَ در مرحله ی شکل گیری است و در صورت حمایت و همکاری عزیزان انشا’الله قابل پیشرفت خواهد بود. سعی خواهم نمود که در آینده ی نزدیک این تارنما را به سایت تبدیل کنم.
اگر خدا توفیق دهد.
🖊نویسنده و گرد آورنده ی مطالب و اطلاعات علی اصغر نژاد موجنی
🟨نکته: در برخی نوشتارهای منتشر شده به نظر می رسد اسامی و وقایع کتابت شده در این اثر خطی، مربوط به زمانهای دورتر و یا هم عصر مولف مزبور باشد که نیاز به تحقیق جامع دارد.
📸در برخی از نوشتارها هیچگونه نمایه ای از این کتابت خطی در اختیار پژوهش ادملاوند نیست.
🔴 به منظور حفظ حریم شخصی، انتشار نمایه یا اصالت سند و یا کتابت و یا نام دارنده ی این اسناد و کتابت به خودشان واگذار شده است.
⚠️معرفی اشخاص، به معنای تایید یا تبلیغ آنان نیست و هدف ما صرفا پژوهشی می باشد.
🟠با توجه به نسبی بودن علم تاریخ، این مطالب تا زمانی اعتبار دارد که سند اصیل و متقنی آن را نفی نکند.
در صورتی که اسناد جدید و دارای اصالتی به دست آید که با مطالب موجود در این پژوهش تعارض داشته باشد، نگارنده بدون هیچ گونه تعصبی ، آن را خواهد پذیرفت.
⚠️تمامی آثار [صوت، فیلم، نمایه، اسناد و نوشتار] منتشر شده در این صفحه تحت حمایت #نگارخانه_ادملا و یا #پژوهش_اِدمُلّاوَند | زیر مجموعه ی آوات قلمܐܡܝܕ صرفا فقط دارای #ارزش_پژوهشی هستند و ارزش قانونی دیگری ندارند.
𒇹𒂹𒄁𒇺 𒃀𒀀𒃀𒀀𒄹 𒁁𒈀𒃹 𒁀𒀀𒆺𒃹
🟡تمامی حقوق برای محسن داداش پور باکر محفوظ است.
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─