💞#منظومه #داستان
#صفتر_شهربانو
📜داستان جوانی بنام صفتر و دختری بنام شهربانو
(.نقل رویداد از زنده یاد خانوم سکینه لطفی فرزند مرحوم بیوک). بگفته که در یکی از روستاهای کتول پسری بود بنام صفتر و دختری هم در روستای حاجی آباد از توابع کتول بود بنام شهربانو/ صفتر هم از روستاهای نزدیک به حاجی آباد بود خانواد صفتر از خانواده‌ای کارگر کشاورززاده بودن شغلشون کشاورزی بود ، بیشتر در روستای خودشون و روستا های همجوار خودشو ن زمین دهقانی میگرفتن و خود صفتر هم که به سن جوانی رسیده بود به تنهای زمینی برای خودش دهقانی می‌گرفت هر سالی یه روستازمین دهقانی میگرفت ،یا مثلا در یه روستا دوسه سالی هم مشغول به کار کشت کشاورزی میشد صفتر بیشتر به کشت شالی علاقه مند بود و هرجا هم که میرفت برای کارچون خیلی کاری و زحمت کش بود صاحب زمین دوست نداشت که صفتر از پیشش بر، بهش میگفتن که پیشمون بمون، خلاصه که همینجور که از روستاهای اطراف زمین می‌گرفت برای کشت شالی یسال هم از روستای حاجی آباد زمین دهقانی گرفت و در همان روستا با دختری بنام شهربانو آشنا میشه و ودر فصل زمستان با این دختر ازدواج میکنه واین سال دیگه که پیش رو بود همان روستا حاجی آباد دوباره باز زمین دهقانی گرفت وقرار هم گذاشتن بداز جمع آوری مجدد محصولشون مراسم عروسی بگیرن،خلاصه که زمستون تمام شد بهار رسید دیگه کم کم به فکر آماده کردن زمین شالی شدن ، صفتر دیگه تنها نبود وهم زمین دهقانی از این روستا گرفته هم ازاین روستا نامزد گرفته ،دیگه اواسط بهار شد کم کم زمین شخم زدن وبذر های شالی رو در جای مختص خودش درست کرد و به حساب یه جای گذاشت که به اصطلاح خزانه هم میگن یا ته لا هم میگن که خود باز سرگذشت دیگه دارد، خلاصه که داشت جای بذر های شالی در زمین آماده می‌کرد که بیاد بذر ها داخل زمین مختص جای بذر بریزه چون بذر بداز هفت روز باید داخل زمین ریخته شود، خلاصه در حین کار تلاش بود نامزدش شهربانو برا شوهرش ناهار آماد کردو ناهارو گذاشت داخل سینی وسینی رو گذاشت داخل یه سفره پارچه ای که به اصطلاح بهش میگن چهار گوشه با این سفره سینی رو بست و برد سرزمین برا شوهرش دیگه دونفری نا هار و میل کردن باز دوباره صفتر رفت داخل زمین شد ومشغول بکار کردن شدکه زمین رو آماد کنه درحین کار کردن هم بیشتر ی ها یا ثلیقه ای یا فلبداح یا در وصف کارو شخص مورد نظریه موقهای میخونن این آقا هم در حین کار وتلاش و دهقانی وبد جمع آوری محصول قرار هست مراسم بگیرن و خونه بسازن و اینا چن بیت اشعاری باملودی هی برای نامزد ش شهربانو به حساب خوند بیشتر در حین کار که میخونن میگن کار آوا چون در کار کردن هست حالا ثلیقه ای عاشقانه هرچی هست ميگفتن کار آوا حالا هرکدوم داستان خودش رو دارا میباشد که امروزه هم رسم براین هست که در حین کارها یه جورهای میخونن حالا هرکدام سرگذشت های دارد خلاصه که صفتر شروع به خوند کرد.سینی ناهار بیارده شهربانو جان شهربانو/ناهار ترچین هاکرده شهربانو جان شهربانو /شکر خدار کمبه شهربانو جان شهربانو /تخم زار طول کمبه شهربانو جان شهربانو /مرزوتیره بیرم شهربانو جان شهربانو/بازم قوچامه کمبه شهربانو جان شهربانو/شالی ره او بیتم شهربانو جان شهربانو/پلیم جمع هاکردم شهربانو جان شهربانو /بذر ته لا وایشتم شهربانو جان شهربانو/بذرهار تیت ها کنیم شهربانو جان شهربانو /دله تخم زار بریزیم شهربانو جان شهربانو /گوجفت اعزال دوندیم شهربانو جان شهربانو /زمین طول ها کنیم شهربانو جان شهربانو /شالی رنشا هاکنیم شهربانو جان شهربانو/پاییز ماه هاو عه شهربانو جان شهربانو /شالی ر دروع هاکنیم شهربانو جان شهربانو/خانه درست ها کنیم شهربانو جان شهربانو/پاییز عروسی کنیم شهربانو جان شهربانو/امسال نامزه بیتم شهربانو جان شهربانو /شاخه شمشاد بیتم شهربانو جان شهربانو /نامش شهربانو هسته شهربانو جان شهربانو /خلاصه که آقا صفتر زحمت کش از ذوق وشوق شو اینا برا نامزدش خوند آدم زرنگ وجمع کنی بود سال های که کار می‌کرد کمک به خانوادش می‌کرد برای خودش هم کم وبیش چیزهای جمع کرد بود وبیشتر خرج مخارج مراسم شو خودش داشت چیزی کم کسر نداشت وسایل مورد نیاز زندگیشی وخودش تهیه‌ کردو دیگه کشت کار تموم شدو محصولشونو جمع کردن و خونشو ساخت و آخر پاییز هم عروسی گرفت و رفت سر خونه زندگی خودش، وسال های سال به خوبی وشادی درکنار یکدیگر زندگی شونو ادامه دادن /
گردآوری اثر #حسین_اصفهانی
─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─
📑#پژوهش_ادملاوند
@edmolavand
📚#آوات_قلمܐܡܝܕ
📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─